سپیدانه

سپید هستم

سپیدانه

سپید هستم

سپیدانه

تنور سرد

 

لوگوی شعر مثنوی

 

چه   دلتنگم   برای   آن   نگاهِ   تلخِ   چشمانت
شرابی  اهل  شیراز و  جهانم   گشته  خواهانت

دلم  در جستجویِ   رامشی   پَرگونه   می‌میرد
که  قو هم  آنچنان معشوق را  در  بر نمی‌گیرد

به  روحم آن چنان ،  پیچیده  آهنگی  ملال آور
که  دارم حسِّ  یک توکای تنها  مانده  را  باور

خودم  را کرده ام محکوم  یک رویای  بیهوده
ولی بی‌تابِ  این  وهمم شوم  در لحظه  آسوده

توراچون نقطه‌ی‌دوری ‌که لرزانست‌همچون آه
میان ِ معبری ‌‌ بینم   به  جایِ    بودنت   همراه

کدامین  سوی  را  رفتی  ؟
  بیابانی  شدم  جانا
بدنبالت که می‌گشتم ،  از  این  بیراهه  تا  دریا

دریغا!.......ابرها همراهی‌ام کردند  با  رحمت
ولی بابونه‌ها خشکیده اند و  مانده  یک حسرت
 

صدف‌ها هم صدایِ ناله‌ها ، ازحفظ می‌خوانند
زلالِ نهرِ جان را ‌،  هم نوا  و صاف می‌دانند


گمانم  پُر  شدی از عطرِ هرز و وحشیِ تیزاب
تو درآغوشِ جلبک‌ها، شدی واروترین خیزاب

ببین آن زورقی را که  بهمراهش شدی خالیست
توپهلوگیر برساحل دراین جانم که تب جاریست

درونم  چالشی  افتاده  ،   ذهنم  را  ،  کُند تقطیر
در این مستیِ  هوشیارم ،  نهیبِ  دل ، کُنم تفسیر


چه می‌شد گر که این  دارِ مبادا  بایدی می‌‌‌داشت
به جایِ تاکِ خشکِ جان نهالی تازه را می‌کاشت

تصّور می‌کنم  خاطر  چو  دل  مغشوش می‌راند

تو  پنداری  خدا ،  این  عاقبت ،  بی‌خیر می‌داند

و  من اینجا .........درونِ این تنورِ سردِ تنهایی
کناری منتظر می‌مانم  و سرخوش  که  می‌آیی !

 

لوگوی شعر مثنوی

نظرات  (۵)

دیده ام بارها تصویر مردی را که خم
یا زنی را دیده ام در زیر کوله بار غم
با دو چشم خیس خوابش برده سخت
طفلکی تنهای بیماری کزو برگشته بخت
هر گلی افسرده میبینم به گلدان فلک
تا که از ایوان خانه میکشم بیرون سرک
طرح نقاشان همه زیبا ولی طرحی دروغ
آفتابی میدمد از دور اما بی فروغ
اینطرف یا آنطرف فرقی ندارد موسمش
با خزانی سرد و سخت آمیخته سال مردمش
با گلوبندی که تکفیر میکنند فریاد را
مهر خاموشی زدند بر ساز ما با نت لا
بی نشانی همه هیچ از ما نشانی ها گرفت
بینوا مردم در این بیغوله اما در شگفت
خوش نمیدارم بر این تزویریان گردن نهم
ناخوشی به باشد از اینکه پریشان جان دهم
تا کجا با حسرت تنهایی این دست ها
گوشه ی میخانه میخوابی کنار مست ها
کهنه ای دیگر ببین باید که نو گردد ز نو
لاجرم گندم ز گندم روید و جو هم ز جو
عاشقان در خون خود غلطیده اند اما وطن
خاک تو دیری نمیپاید که بگشاید کفن
شانه هایت از تب سرخ شقایق ها خمید
سینه چون بگشایی از نو میشود ایران پدید




پاسخ:
درود بر شما بزرگوار
سپاس برای این شعر زیبا
عالی بود
  • فاطمه حیدری (رضوان)
  • سلام و عرض ادب بانو طالبی عزیز

    از نظرات و حضور پر مهرتون سپاسگذارم 

    خوشحال میشم نظرتون رو در مورد پست در جست و جوی مهتاب بیان کنید.

    و اگر نقدی در این مورد دارید مطرح کنید.

    پاسخ:
    سلام و عرض احترام
    نازنین بانو

    مهربان اگر لطف کنید برایم پیغام خصوصی بگذارید مواردی را در مورد پست ( در جست جوی مهتاب ) خدمتتان عرض خواهم نمود
    سپاس از لطفتان

    ++++

    پاسخ:
    درود 
    و سپاس گرامی

    که  دارم حسِّ  یک توکای تنها  مانده  را  باور ...

     

    درود عااالی وغم انگیزگلم

     

    قلمت مانا

    پاسخ:
    سلام دنیا جان
    ممنون مهربان

    همراهیت باعث دلگرمی من است نازنین
  • فاطمه حیدری (رضوان)
  • درود بر شما

    بسیار زیبا و دل انگیز

    قلمتان همواره جاری باد 

    پاسخ:
    خوش آمدید رضوان بانوی نازنین
    سپاسگزار لطفتان هستم مهربان
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">