ترانه : هوش مصنوعی
آمد او آهسته آهسته، مرا
در پناه سایهی تاریک خود
بی محابا، از گلویم چید و برد...!
خرمن موی مرا، او جایِ باد
دستِ داسِ خون چکانِ غیرتی مبهم سپرد...!
در عجبزارِ پُر از خارِ گذارِ زندگی
ساقهای بودم ظریف اما لطیف از تازگی
عاشق بالندگی
در خور تابندگی
ساقهای بودم بدون سایهگاه خستگی
ریشهام میسوخت اما ...
... قوتِ من نامهربانی بود، همراهِ هراس
بر فرازِ تابعِ احساس هم
گاهگاهی کودکانه میشدم خطی مماس
باد بود آن شب که دیو فاجعه بیدار شد
تکیه بر باورْعصایی جهلْسر
سایهاش را قد کشید و خشم او هم هار شد
در عبوری بیحواس
پشتِ پچ پچ های باد و بید و یاس
با تکان ِماه در آغوش ِرود
برق افتاد از نگاه ِتیز و وهم آلودِ داس
آمد او آهسته آهسته، مرا
در پناه سایهی تاریک خود
بی محابا، از گلویم چید و برد...!
خرمن موی مرا، او جایِ باد
دستِ داسِ خون چکانِ غیرتی مبهم سپرد...!
پ.ن. در98/7/5 و با بر بلندا رفتن خبری از وقوع اتفاقی تلخ ، این شعر کوتاه را سرودم و با کمال تاسف و تعجب بخاطر وقوع این فاجعه ، با انجام اصلاحاتی اندک آنرا تقدیم آن دسته از دختران سرزمینم می نمایم که در آرزوی آرامش و امنیت و خانواده ای سالم هستند.
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...
# یاسر قنبرلو