در پیِ خود چه سال ها به سختی دویدهام
گمان شود به نقطهیِ هیچِ خود رسیدهام !
در این دیار ، چه غریبانه ،کس مرا ندید
چرا که زیرِ بارِ ظلمِ دنیا خمیده ام
کویرخشک و سرد و تنها ، بی ستاره ای
سراب سبز رستن ام را به خواب دیدهام
چه فصل ها به زندگی ام دیده شدند باز
که بیشتر از آنچه باید محنت کشیده ام
من این مسیر را که رفتم به اعتماد او
چه بی مرام ها بدیدم و اینک بریده ام
رسیده ام به انتهایِ این ناگوار تلخ
ولی چه غم عمیق تر خودم را شنیده ام !
همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست
همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است
# رویا باقری