چه ساده باورت کردم
در اینکوچکسرای دل، تو را پهناورت کردم
درون ظرف خالی ماندهی احساسِ رو زردم
تمامت را من از ارکیده پُر کردم
سفید و سبز و نارنجی، گلستانمظهرت کردم
چه ساده ماه بودی تو میانِ برکهی لبریزِ چشمانم
که با هر پرسهی ناگاهی از یادت
تمامِ داغیِ بیمهریِ سرریز تو، آنی
روان میشد بر این آیینهی پُر گَرد و پژمانم
در آن کورآبِ کم رنگ از بهار مهربانی ها
برای آفتابِ بی رمق از عاشقیهایت
چه بیتابانه رویم را به سوی آسمان کردم
چه ساده وهم را من در وجودم میهمان کردم !
چه ساده، در هوایِ هُرم ِ لبهایت
من از بوسیدن رویای خود هم سخت ترسیدم
هزاران دانهی الماسِ « تَر» را که نشسته بر لبم از تب
در این « انگار» هر شب از لبت یاقوت میچیدم !
چه ساده من کبوتربچه های آرزوها را
ستمکارانه در زندان ترس از دوریت بستم
چه ساده اشتیاقم را به روی بام عادت بال دادم تا،
بگویم «طوقیِ» یکدانهات هستم !
منِ دیوانهی امید...
چه ساده عاشقت بودم
چه ساده برگهای خاطرم را که تو رنگِ زنگ پاشیدی
چه ساده شبنمِ ارکیدهام خشکید!
درود بر مهربانوی نیمایی سرا خانم طالبی ارجمند
و سپاس از نیمایی زیبایتان
لب مریزاد