می کشاند آسمان امشب به آشوبش، دلم را بر صلیب
غرق رویا میشوم با تک نوایی آسمانیعندلیب
میزنم با حوصله، تقویم عمر کهنه را هردم ورق
گفتمانی درگرفته بین عقل و دل، دراین باره، عجیب
تکّه هایی از وجودم، گم شده درعمق ظرفِ خاطرات
ذهنمن رامی کشاند،خسته روحم،سوی افکاری مهیب
بعضی ازاین تکّهرویاها ولی جان را به لب میآورند
بعض دیگرهم، خنکْ آبی شوند و آتشِ جان را طبیب
گاه میافتم میان شوره زاری و دلم بیطاقت است
گاه دریا، درسرابم میشود، چون تکیهگاهی در نشیب
خوبترهاشان چه بی رحمند گاهی با دل غمگین ما
بدترینها میشوند اغلب ولی.... آرامْ یادی دلفریب
گاه بر تن میکنم اندیشهی لطف حضوری را به میل
میگذارمدست را در لمسِاینحس،عاشقانه، دستِجیب
شور تا گیرد صدایش من همایی میشوم در آسمان
میروم تا قلّهی قاف و نمیترسم دگر از هر نهیب
عشق،رنگ وهرخیال وخاطره انگار طعم زندگیست
حالِ من خوبست وقتی محورویا میشوم باعطرِسیب
باز باران و ترانه ... ! باد سُرنا میزند همراهِ دل
مستِ عطرِکاهگل،من مانده ام دربزم رویاهم غریب !
عرض ادب بانوی مهرآفرینم
تماماً زیبایی خواندم و لذت بردم
قلمت در هر سبکی خوش می رقصد و شعرت همچنان پر مفهوم و عمیق است
همواره بر مدار شعر و مهر بزرگوارم