سپیدانه

سپید هستم

سپیدانه

سپید هستم

سپیدانه

MikheAkhar

 

 

لوگوی شعر نیمایی سپیده طالبی

 

 

تلاطم از چه افتاده ست در دلها
چه تدبیری چنین تبدار کرده حال این سامان
نفسْ‌راهِ تمام جلگه ها آیا چرا عمریست بند آمد
کدامین دست کج چسبیده بر حلقوم زالستان

چرا بر فرش سرخ هر خیابانی همهْ آلاله ها این قدر بی‌تابند
چرا کابوسها دیگر نمی‌خوابند

چرا حرّاج گشته
بی‌صدا این خاک در هر سو
چرا آن هور، خاموش و دل دریایی‌اش هم سخت گرخیده
چرا کارونِ خوشبختی، لبش اینگونه خشکیده

چرا در گوشه ای از خاک ما آیا
طراوت سو به روی خانه‌ی بیگانه در « راه » است
به جای خنده بر لبهای این مردم، چرا نقاشیِ « آه » است

ببین آتش گرفته جنگل و مرداب ها اینجا
تمام گاومیشان نحیف و تشنه‌ی تالاب ها اما
میان لای ها، با گله‌ی خود هم چه رویاها که می‌بافند

تمام لحظه ها اینجا، عجب درگیر اجحافند...!

مگر این مردمان آخر چه می‌خواهند ؟!
به جز آب و زمین‌ و آسمانی پاک ...
به غیر از سهم خود از ثروتِ خوابیده در این خاک
چرا فریادهای ناامیدان می‌زند بر سینه ی هر ناخدایی، چاک

مگر اینجا بهشت مردمانش نیست ؟!
همین خاکی که خود را سالها دیوار آتش کرد
چرا اینگونه می‌رقصد بر اقبالش سیاهی ها تمام سال
چرا لبهای شیرین اینچنین خشکند و چشمانِ دل فرهاد هم بی حال

به جای خواب خوش بر بستر آرام و امنیت،
سرای ما چرا هر لحظه بیدار است
غبار غم چرا آیا مقیم آسمان گشته،
چرا شبها چنین تار است ...؟!

مگر آخرچه می‌خواهند این اقوام
به دنبال چه می‌گردند این فریاد ها هر شام
که جای بوسه بر پیشانی آرامشِ هر شب،
هم‌آغوشند با آتش میان خانه‌ی
آلام

مگر طوفان چه می‌خواهد
که گاهی مایه‌ی اعجاب می‌گردد
مگر نه او فقط دنبال یک لحظه از آرامش،
هر از گاهی چنین بی تاب میگردد...!

چرا تصمیم ها اینجا به دور از هرچه انصافند

طبیعت یا هرآنچه در دلش جاریست آیا پس چرا در حال اتلافند
چرا بر کوه های
سخت این سامان
برای زندگی از مردمان هم ریسه می بافند...؟!

همه اینجا چرا انگار بیمارند
چرا احساس یک طوفان بدهنگام را آنها به دل دارند

منم آری وطن آیا نمیدانی...؟!
تو آیا زخم من را بر تمام پیکرم اصلا نمی‌خوانی...؟!

چه محکم می‌زنی بر میخ آخر روی تابوتم
چه مبهوتم از این اقرارِ زهرآلودِ بد فرجام
چه پُر دود است این ایام ...!

 

پ.ن:

کویر و دشت و صحرا در بلوچستان و یا کرمان،
نه ... آذربایجان یا که بویراحمد
و یا سمنان و هم تهران
خراسان ، خطه‌ی گیلان، همین استان خوزستان
« فقط» آرام می‌خواهند و آسایش، « تمام » مردم ایران !

 

لوگوی موسیقی

نظرات  (۲)

چرا کابوسها دیگر نمی‌خوابند...

 

درود عالی و بسیار غم انگیز گلم

قلمت سبز

پاسخ:
درودها دنیا ی عزیز و گرامی قدرم

خیلی خوش آمدید و سپاس ها نازنینم
  • شادان شهرو بختیاری
  • درود و لب مریزاد خانم طالبی ارجمند

    سروده ی نیمایی درخور و بجایی بود

    دیگر وقت آن رسیده است که استبداد ملاشاهان به پایان خودش سلام بکند

     

    پاسخ:
    سلام و عرض ادب و احترام
    جناب استاد شهرو بختیاری گرانمهر

    خیلی خوش آمدید و سپاس بیکران از همراهی تان
    امید که درد و رنج این مردم در پگاهی نه چندان دور 
    به پایان برسد و روز هایی پر از یک زندگی واقعی در انتظارشان باشد

    نمی‌دانم
    چند مانده‌ست از شبِ دشوار
    تا رسیدن هنوز باید رفت
    کار سخت است و راه ناهموار

    هوشنگ ابتهاج
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">