بهار آمد ولی آویشن هر « آه »
زمستان را به روی خاک خاطرْکِشتِ خود انگار میبارد
از این خانه تکانی جای بابونه
گل تشویش در عمق وجودم ریشه میکارد...
***************************************
نمیتوانی به عقب برگردی و شروع را عوض کنی،
ولی میتوانی از جایی که هستی آغاز کنی و پایان را عوض کنی ...!
سی_اس_لوئیس
خجسته باد بهاری که در ره است ... !
بهار آمد ولی آویشن هر « آه »
زمستان را به روی خاک خاطرْکِشتِ خود انگار میبارد
از این خانه تکانی جای بابونه
گل تشویش در عمق وجودم ریشه میکارد
درِگوشِ گمانِ خود نصیحت میکنم گاهی
چه فرقی میکند وقتی که بخت از تاج سر، فوارّه میسازد
بقا بر روی اقیانوس و یا ماندن،
به صحرایی که عقرب روز و شب، قدارّه میسازد
زمانی که، زمین در جان تو از حسرت و از آه یخ بسته
دگر حتی امیدش هم به کشت آرزو، دل را نمیبازد
چه فرقی میکند در آسمانِ چشمِ غم
باران بخندد یا نگاهش را به فریادی بدل سازد
چه فرقی میکند اندوه باشد در دلت همواره زندانی
و یا شعرش کنی و با سرودش دل بلرزانی
میان هجمه های خام و بی بنیان
چه فرقی میکند گیسوی شوقت را کنی پنهان،
به زیر حسرتی از جنس بیزاری
چه فرقی میکند ... آن را به روی شانه های عزّتت با خشم،
به باد انتقاد و یاوه بسپاری
اگر در باد و طوفان قضاوتها گرفتاری
چه فرقی میکند که دکمهی پیراهن احساس خود را باز بگذاری
و یا نه ... نزد خود انبوهی از پژمردگی، در بر نگه داری
برای آب زیر پوستِ یخْرویِ رودی جاری و آرام
چه فرقی میکند از آسمان باران ببارد یا که یک طوفان بد فرجام
چه فرقی میکند که زیر سقفی سخت و بیروزن
ببندی چشم را یا گرم امیدی، نگاهت باز با حسرت،
گلوی آرزوها را فشارد همچو خونآشام
چه فرقی میکند وقتی،
که طوفان میشود آیین و بر آرام میارزد
رُخ احساس خود را در پناه دست ایثارت بپوشانی
که هر سرماگزیدهای، به هر سوزی، کبود از ترس، میلرزد!
چه فرقی میکند دریا شوی یا ابر صدپاره
فقط بگذار هر« نخآب» جوید بستر زیبندهی خود را
که آخر سر، نشانش میدهد تقدیر
به دریا رفته یا افتاده در مردابِ « جانْخواره »
****
چه فرقی میکند !؟ آری، چه فرقی میکند !... اما،
تو بیش از این سزاوری،
به روی ذهن ِاحساست، چرا هر روز بیوقفه
بجای بذر خرسندی، درخت یأس میکاری
نهال شوخ هر آشوبْپنداری، نه پاورچین و پاورچین،
که باورچین و باورچین، چنان پرواز در پرواز میروید
دگر هرگز بهاری در دلت راهی نمیجوید ...!
ندا و نغمهی احساس را بشنو و باور کن
گل یاس سپیدی را به گلدانِ گمان، همواره داور کن
رها کن کوزهی اسفند جان را و ... خودت را « رامْساغر» کن .
با درود و لب مریزاد و عرَض تبریک سال نو خدمت شاعر با اخلاق و نیمایی سرای مشعلدار ، خانم طالبی ارجمند
شکوه قلم تان بر دوام ، بویژه در قالب بی بدیل نیمایی
گاهی مسیر درست ، خلاف مسیری ست که همه دارند می روند
گاهی مسیر اصلی کم تردد است و به زحمت در آن مسیر افرادی مثل خودت را خواهی دید که پا در آن مسیر گذاشته اند
و مهمتر اینکه
مسیرهای خلوت و کم تردد دارای چشم اندازهایی بکر و کمتر دیده شده هستند .
نیمایی ، یکی از اون مسیرهاست
تصمیم گرفتن در مورد ( پا گذاشتن در مسیری خلوت و متروکه بر خلاف مسیری که همه دارند در آن حرکت می کنند) کار هر کسی نیست .
همه کسی شهامت چنین ریسکی را ندارد
از اینکه همچنان در این مسیر خلوت گام بر میدارید و تجربه روی تجربه می اندوزید جای قدردانی دارید.
پس درود بر شما