ذکرِ رمزی که شده، در همهْآفاق، شُگون
به « فنارفتِ » دو چشمِ شررِ اهرمنِ عصرِ کنون !
سببِ حادثهی رویشِ جان را تنِ هرغنچهی بردرد گواه
که به امیّد نشستند به انجامِ « برونْآمد » از این بند سیاه
آخرش،
بر ملا خواهد ساخت ... !
شیطنت های سحرگاه نسیم
خرمنِ سرخیِ انبوهِ شقایق به گذرگاه سهند
بوسهی وسوسهی عشق بهار
به سرْانگشت تمنای دلِ شاخ بلند
به بَرِ چشمهی تسنیمِ پُر از رنگِ شراب
خندهی قایق بادی که فلک را زده بر دور شتاب
پچپچِ قوسِ قشنگی که شده، حلقه بر آب
پرِ سیمرغ که افتاده به تاب ...
ذکرِ رمزی که شده، در همهْآفاق، شُگون
به « فنارفتِ » دو چشمِ شررِ اهرمنِ عصرِ کنون !
سببِ حادثهی رویشِ جان را، تنِ هر غنچهی بر درد، گواه
که به امیّد نشستند به انجامِ « برونْآمد » از این بند سیاه
آخرش،
بر ملا خواهد ساخت ... !