سپیدانه

سپید هستم

سپیدانه

سپید هستم

سپیدانه

DoSeBeitiGhadeghan

 

 

 گل قاصد پیِ پرواز به افکار خودست

 پنجره بسته دهان، محوِ خیابان شده‌است

 آیینه چشم به احوال خودش منجمد‌است ...
 



و ادامه شعر....



 



لوگوی شعر نیمایی سپیده طالبی

 

 

گل قاصد پیِ پرواز به افکار خودست

پنجره بسته دهان، محوِ خیابان شده‌است

آیینه چشم به احوال خودش منجمد‌است


نه زمان باخته خود را به تن خسته، به راه

نه که خورشید پِیِ نورفشانی به زمین فخر فروشد به پگاه

 

غمزه‌ی عقربه‌ی ساعت دیواری و ... خرناس قلم

می‌کشد خط و نشان بر ورق ذهنِ شلوغ

گاه گاهی سَرِ راهش به دروغ

می‌برد حس مرا تا تهِ یک جنگلِ آرام فقط چند قدم !

 

مثل آرامش قبل از طوفان

مانده ام در تله‌ی ابر سیاهی‌که شده پشت سفیدی پنهان

 

تندری در راهست

ترس می‌آورد انگار به بازار فروش

بعد از آن ... می‌رسد از دور خروش

اشک می‌بارد و با زمزمه آهنگ غضب می‌خواند

میشوم هم قدمش، دوش به دوش

میکنم تلخی آهی را نوش

 

میشوم غرق مِهی پر مایه

نفسم راست نخواهد شد از این غلظت افکار شده در سر من همسایه

 

چای بابونه طلب می‌کند این ذهنِ پریشان هر روز

گرچه احساس مصر و هوس زهرِ‌ هلاهل دارد

تا « خزرْخشم » به طغیان بکشد سینه‌ی « آشفته‌فروز »

هوس گریه به احوال خودش در لب ساحل دارد !

 

باز انگار که امروز به دریای جنون می‌رانم

من فقط میدانم ...

پسِ هر لرزه به آمال دماوند و سهند

شاپرک ها سرِ‌ گلزار چرا ... مرثیه می‌خوانند

 

بی‌گمان می‌بینم ...

پیِ هر لرزه به جانِ ارس و دجله و هامون و فرات

سدّ انصاف فرو می‌ریزد

دشت سرسبز، در اقبال خودش می‌سوزد

کودک تشنه‌ی سهراب، به رستم نظری می‌دوزد !

 

من ولی میدانم  ...

بعدِ دامادی « آرش » به بلاد دو غریب

خانه دلسرد شود ...

تاسِ اقبال، به تکرار، چه بد، مضحکه‌ی ملعبه‌ی نَرد شود !

 

کاش می‌شد که حواس‌از سرِ بت‌های زمان پرت شود

پایِ خاکستر آتشکده، ققنوس جوان، مرد شود !

 

آی افسوس که من ...

 

نه سبکبال شدم پَرگونه

که به پرواز برم عطر گل بابونه

برهانم گل یاس

بزنم تیشه به اندام هراس

 

نه کبوتر شده‌ام تا ببرم راز به سلولِ دل هر لانه

نه که آن پروانه !

تا شوم مست، به گلبوسه‌ی یاسی،

تهِ یک کوچه‌‌ی تاریخ ...،

که یک « خشمْ‌تبر » را به صلابت،

زده بر پیکر یک قرن بت و بتخانه !


نه چو دیوار شدم تا بزند نقش به رویم هدفی بی‌مانند

یا که رگبار شوم از فریاد

طلبم هم بشود زندگی ارزشمند !

 

نه دلاور شده‌ام تا ببرم ترس زمان را،

قدمی دورتر از خشم خیابان،

لبِ حوضِ « نگران‌دوخته‌چشمی »،

که شده خیره به آشوبِ دلِ آب، کماکان

... ،

کمی از نور بگویم بعدِ هر بارش باران

کمی از شور بگویم، کمی از عصر نیاکان

مگر این‌سان، نفس تنگِ زمان را ...،

برسانم به نسیم سحرِ کوی بهاران !

 

....

 

شَتَکی می‌چکد از ابر خیال

مِه انبوه کمی میکشد از راه کنار

من ولی باز به خود می‌گویم

نه که جز شعر نبستم، به سرِ قایق حیرانِ زمان، فانوسی

من هنوزم به صدفها،

که بغل باز نمودند کنار ساحل

بی‌گمان مقروضم !

فلسفه باز بهم می‌دوزم !

 

نه دروغی بشود فاش اگر سوی حقیقت نزنی پا به گذار

از سرِ شاخِ جهالت، نه حقیقت به سهولت،

بتواند بکشد پرده‌ی اصرار به انکار، کنار !

 

تجربه سو به هدف در ره و بی‌گاه، دو بیتی قدغن میخواند

این چه رسمیست که بعد از گذر از هر تاریخ

نه هدف روشن و نه تجربه آهنگ قدم میداند !

 

تا در این بَرّ ِگمان، چند زنم من قدمی

پُرِ از آه شده چاهِ تحمل به دمی

نه که اندوه مرا باز به اندیشه فرو اندازد

یوسفِ فکر در این بادیه گاهی به خودش می‌بازد !





لوگوی شعر نیمایی سپیده طالبی

نظرات  (۲)

چای بابونه طلب می‌کند این ذهنِ پریشان هر روز

گرچه احساس مصر و هوس زهرِ‌ هلاهل دارد

تا « خزرْخشم » به طغیان بکشد سینه‌ی « آشفته‌فروز »

هوس گریه به احوال خودش در لب ساحل دارد 🙏

مثل همیشه عالی

پاسخ:
درود بر شما بزرگوار
سپاس برای همراهی تان
پاینده باشید
  • یاسمن گلی :)
  • گل قاصدک پی پرواز به افکار خود است ...

    خیلی زیبا بود 

    پاسخ:
    درودها یاسمن عزیزم

    سپاس از مهر حضور و انتخابت نازنین

    شاد باشید و تندرست
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">