ای خدای آسمان و مهربان با این زمین
ریشه برکن هرچه ظلمی را شده براین یقین
کوچه کوچه، هرخیابان،هرکجا را میروی
نیست حتّی شوری و بختامدی وجد آفرین
جایِ آواز بلند عاشقی ، هر دم رسد
نغمه هایی آتشین ، فریادهایی بس حزین
نه خبرازعطرِگل، هم نه بهاری پیشروست
میهمانِ خانه ترس و غم بهمراهش عجین
سایه یِ ابرِ سیاهِ ناخوشی افتاده است
بریکیچون صدهزاران خانه از دیوی مهین
کودکی افتاده در اعماق دردی بد منش
ریشه میکارد به هرسویی درونش همچنین
در دل دریای مادر پیچ و تاب افتاده است
رعدِ این طوفان زده آتش به جانِ دردگین
پایه هایِ این ستون لرزان شده اما پدر
باز میکوشد رهاند دستِ خود از آستین
چشم خود بر راه میکوبد بیابد نرخ جان
هرخیابان ، هرمسافر، تیره خطی بر جبین
گاه کوهی زیرِ پایِ این پلنگِ کولبر
می شود مغلوب اما با عذابی سهمگین
شاخه ها بشکسته اما ، در تکاپو و تکان
کی شود این زندگی پربار وهرهرزی وجین
بی صدا آید خبر ... افزون شده بر قیمتی !
این همه آشفتگی ! یک زخم دیگر را ببین
دست هایی سویِ دستِ آسمان مستاصلند
نیست آیا یاوری یا آذرخشی پر طنین ؟
در زمانی که غریبه میشویم در بومِ خود
دادِ ما گیرد از این دنیایِ بد مرگ آفرین !
آدمیت چیست جز لطف و وفا و همرهی
مهرورزی،دادنِ ارزش به مردم چون نگین
چیست آیا مایهیِ این بی امان تندیِ باد ؟
پس چراهستند مردم هر بلا را خوشهچین ؟
ای خداوندا ! بِدَم بر صورِ عدل و روشنی
کز عدالت زندگی شیرین شود چون انگبین
از شرافت آفتابی گستران بر روزگار
تا که دیگرگون شود حال وهوایِ سرزمین !
چیست آیا مایهیِ این بی امان تندیِ باد ؟
.
.
.
چه تعبیر بجایی!!!