فایل صوتی - خوانش شعر قصهی موج کوچک
شعر و خوانش : سپیده طالبی
هوا آرام بود و آسمان یار
و دریا هم دلش، از شور سرشار
هر از گاهی دو صد ماهی که بودند
گریزان از حواصیلان هوشیار
در این دریای بیپایان و بیخشم
میان رقص امواجی به رنگ آبی و یشم
که پروا را به نرمی تا به سوی خواب میبرد
دل از یک موج کوچک، آب میبرد
کمی از موج کوچک، دور تر نیز
به شوق ساحل و عصری دلانگیز
چه بسیاری از این امواج قامت میکشیدند
خروشان سوی خشکی میدویدند
کنار صخره های انتهای مرز آبی
به یکباره چنان کوبیده شد موجی به ساحل
که ترسی نانجیب انداخت بر دل
به یک آن، موجِ نیرومند و بیتاب
هزاران تکه شد بر پهنهی آب
در آن سو موج کوچک خیز برداشت
عقب میرفت و در دل « آه» میکاشت
گریزان شد تمام شادی از رخسارهی او
فرو غلتید در بُهتی میان این هیاهو
هر آنچه ترس بود و آرزو یک جا
شبیخون میزند بر ذهن او انگار
شبیه مرغ سرکنده به دور خویش میچرخد
و طعم اضطرابی که درون سینه و در کام میتلخد ...!
به سوی آسمان تا میبرد آرام دست التماسش را
زمانیکه بغل میگیرد آهسته هراسش را،
دلش پر میشود از بغض جانکاهی
دمادم میچکاند از دلش « تَرناوکِ » آهی
میان این همه رخداد پر تشویش
کشاکش با خود و با ذهن بد اندیش
نمایان میشود موجی به نقش مرغ بوتیمار
ولی میغرد و میگویدش با طعنه چونان خار
:
تو ای موجی که دست از رامِشت با ترسها شستی
چه در این زندگی آخر تو میجستی ؟!
چرا « حسْپیچه » ای را روی چشمان دلت بستی ؟!
تو غرق غربتی ... بیگانه از اصل خودت هستی !
بیا بیرون از این مستی ...!
هر از گاهی کمی میل به فترت کن
خودت را اندکی گاهی تو رویت کن
تو موجی نیستی کوچک....!
تنت « آغوشْطرحی» از همین دریاست
همان احساس اقیانوسیِ او در دلت بر پاست ...!
تو از دریایی و این « ریشه » پا برجاست ...!
درود بر مهربانو طالبی ارجمند
لب مریزاد
و شکوه قلم تان جاودان