شعر و خوانش : سپیده طالبی
پلّه پلّه آب ، نهر بی رمق
نرم میرود ، چابک و ردیف
گو در انتها ، آبراه را ، با تنی نحیف
منتظر شده ، بحر بی قرار
وا کند بَرَش ، عاشقانه و ... با دلی عفیف !
در مسیر او ، پَست میشود ، مانعی سترگ
راهْ ساده و ... چالشی بزرگ !
مانده این میان ، در تلاطمی
از کنارهی ، آن درخت کاج
برگزیند او : راهِ مستقیم ؟! یا که اعوجاج ؟!
با شکست در ... این مسیر نو
خم شود ولی زیر بار آن ، همچو سازه ای
سرعتش کم و ... جانِ او ضعیف
راه میکشد ، بر مسیر خود
ناگزیر و با طرح تازه ای
در گذار بر سرنوشت و راه
جوی دیگری ، میزند بر او
تند و ناشکیب هم که با شتاب
با فشار آب ، پاره ای از او ، هرز رفت و هم
نوح ماند و یک ، درد بی رقیب !
بعد از این تلاش با غمی شدید
حس دیگری همچو یک تکان ، موج واره ای
بر دلش دوید
این همه فراز ، هم بسی نشیب
با نمود یک خدعه و فریب
یا ظهور ترس ، قدرتی مهیب
آرمان چرا ، میشود رها ؟!
جان چرا چنین ، گشته بی بها؟!
اندکی جلو ، باز چاله ای
میکشد به خود آبراهه را
نهر بی نوا ! آن تن نحیف
همچو یک حریف
جمع میشود ، محکم و قوی
تا گذر کند
آنچه مانده است ... از سلاله ای
خط هیچ ما
میکشد خودش ، رو به انتها
جان خسته را ، گم ولی هنوز
بر نگاره ای مانده از تبار
کو ؟ ولی کجاست ؟ چیست منتها ؟!
گاه باوری ، راه اشتباه
گاه مقصدی دور و هم تباه
مانده ام که چیست راز این سفر
آرمان سراب ، راه پر خطر... !
طول زندگی مانده در گذر!
یک گذر پُر از
جانفشانی و سیرتی لطیف
انعطاف و صبر ...
این همه که چون
عاشقانهایست ، پُر کشش ولی ...
راهواره ای ، میکند نصیب ، درهم و غریب
جان زخمی از داغ های ناب ، ردّ ِ زندگی ... !
It's nice tߋ come across a bⅼog every oncе in a whiⅼe that isn't the same unwanted rehashed
material. Great read! I've bookmarked your site ɑnd I'm including your RSᏚ feeds to my Google acсоunt.