تو به هر بینش کژخواه اگر چند تحمل کردی
روزهی صبر شکستی و خطا باطل شد
در نهایت به هواخواهی اندیشهی نو
قدمی بر قدم راه، سبد، بر سبدِ نور، فقط حاصل شد...
تو به هر بینش کژخواه اگر چند تحمل کردی
روزهی صبر شکستی و خطا باطل شد
در نهایت به هواخواهی اندیشهی نو
قدمی بر قدم راه، سبد، بر سبدِ نور، فقط حاصل شد...
طرح یک پرسش و پاسخ به آن
در شعر « دو سه بیتی قدغن»
اثر سپیده طالبی ،
به قلم خانم دکتر فریبا نوری
مطلب حاضر در ارتباط با شعر (دو سه بیتی قدغن) اثر اخیر سپیده طالبی است که عزیزانِ خواننده میتوانند در پیوندۀ زیر در سایت شعرنو آن را مطالعه بفرمایند:
https://shereno.com/68312/61936/639012.html
و ...
بشنویم ترانهی « ستوه » را با صدای زیبای بانو « رکسانا صرافی » و شعر نیمایی زیبای استاد « فریدون مشیری »
قطعهی « ستوه »
شعر : استاد فقید فریدون مشیری
خواننده : بانو رکسانا صرافی
آهنگساز : استاد سروش کمالیان
فایل صوتی - خوانش شعر« بهارِ ...!»
شعر و خوانش : سپیده طالبی
عزیزم در کنارت رنگ میگیرد
تصاویری که رنگ نقره ای دارد درون ذهن احساسم
نمیدانم که من در آخر راهم در این دنیا
هنوز آیا برای عشق تو بیهوده گاهی غرق وسواسم؟!
نیمایی زیبای « من ایرانم »
از جناب غفران بدخشانی شاعر زیبا سرای افغانستان
غفران بدخشانی در تابستان ۱۳۶۱ خورشیدی برابر با ۱۹۸۲ میلادی در استان بدخشان افغانستان چشم به جهان گشود. او تا پایان دوره دبستان در زادگاهش به سر برد و از سال ۱۹۹۷ بدینسو در کشور هلند به سر می برد.
و
نقد این شعر توسط:
جناب دکتر سید مهدی زرقانی
استاد گروه زبان و ادبیات پارسی در دانشگاه فردوسی مشهد
برگرفته از صفحه ی جناب بدخشانی
«آدرس فیس بوک غفران بدخشانی»
و پاسخ جناب استاد شادان شهرو بختیاری به جناب غفران بدخشانی با شهر نیمایی زیبای
«یکی دارد مرا از شرق میخواند»
را در مسیر وبلاگ ایشان میتوانید بخوانید:
مسیر دستیابی به شعر «یکی دارد مرا از شرق میخواند»
ترانه : هوش مصنوعی
میشود باز تو باشی که بیایی و بمانی ...
به دلم شور ببخشی و مرا نیز بخوانی ...
میشود باز تو باشی که بیایی و بمانی
به دلم شور ببخشی و مرا نیز بخوانی
مثلِ تعریفِ جدیدی
خودِ آرامشِ مطلق
تو همان حسّ ِ تبسّم
روی لبهای شروعیکه لطیفی و مدیدی
میشود باز بیایی بشوی مایه ی اعجاز
به همان درد فرح زا
به خدا کاش تو باشیکه دچارم بکنی باز
تو بیایی بزنی کاش به این تب
به دلِ داغیِ مردادِ وجودم
مثلِ یک حسّ ِ قدیمی
بشوی تازه نسیمی، بوزی به تارِ بودم
خسته ام من ز هیاهو
این همه حیله و نارو ، چه همه پرسش و واجو
چه بگویم من از این حسّ ِدو پهلو
یک بغل غصّه کنار ِگل شب بو
منتظر مانده نگاهش به ستاره
کاش میشد که دوباره
بشوی رد ز کنارم شده حتی به نظاره
نفسم نیز بیفتد به شماره
بشوم باز عزیزت به یکی چشمْ اشاره !
۱۳۹۹/۰۴/۰۵