نگو دیگر! ...
چرا از ترس میگویی ... ؟!
درون ذهن من ویروس وار، آخر چه میجویی ... ؟!
تو را گویم ...
تو را... ای هوچیِ همواره در صحنه
تو را گویم ... تو را ای باورِ همسالِ من کهنه
نگو از خارِ پروایی که کرده، در میان چشمِ دل رخنه
تو را گویم ... تو را ... ای بغض دیرینه
نگو از فرّ این بوم و نگو از فخر پیشینه
نگو افسوس ها دارند میبارند از رخسار آیینه
نگو دیوارِ دل هم طبله کرده بد، درون قاب این سینه
برای داغِ پنهان پشت هر واژه
نگو غم خانه کرده در حیاط شعر امروزی
برای گربهی ما که حیا دارد
نگو از کرکس و از مفت خواران سر دیزی
نگو از حال لاله یا شقایق ها
نگو اینجا گل امید را دیگر نمیبویند
نگو رُزهای باور در دروغ آبادها هرگز نمیرویند
چکاوک ها دگر راز دل خود را برای نرگس و کوکب نمیگویند
تمام خواب هامان، وهمِ بی تعبیر
میان روزهایی که پُرند از آه دامن گیر
نگو دیگر نشسته کشتی امیدمان در گِل
نگو دیگر نمیفهمم زبان حال این اقبال بی تفسیر
نگو در کشتزاران جای گندم، ترس میکارند
نگو حتی مترسک ها به جای باغبان ها بر سرکارند
نگو از جاده های خسته از رفتن
که سرگردانِ این تقدیرِ بن بستند و میلِ انزوا دارند
نگو ارابهی مرگ آمده دنبال خوشبختی
نگو ویروس ها دارند بی پروا نفس را از تمام شهر میگیرند
نگو مردم چه بیرحمانه در هر گوشه میمیرند
نگو از اشک چشمانی که خشکیده
نگو بر آتشِ انبوهِ دل، تسکین نمیبارد
شب و تاریکیست و ماه هم دیگر نمیآید
نگو حتی خوشی در خواب هم بر بالشم سر را نمیساید
قسم بر آسمانِ مهربان دیری نمیپاید
همین آهی که بر آیینه یخ کرده ... به روزی نعرهای بی باک میگردد
صدای خشم او بر ناکسان میبارد و پژواک میگردد
زمان عاری از آلایش، زمین هم پاک میگردد
زمستان میرود دیگر
یخ تقویم ما هم آب میگردد
گذشته، محض عبرت، قاب میگردد ...!
بهاری میشود ایام ما روزی ...
تمام سروها قد میکشند و از تبر هرگز نمیترسند
به زیر آفتاب و پرتو گرم خوش اقبالی
دوباره مردمان آواز میخوانند و میرقصند
سراب از کارگاه ابرها برچیده خواهد شد
سعادت در بیابانهای لوتِ زندگیمان باز میبارد
خدا هم در زمستانهای حالِ ما، گلِ امید میکارد
بهاری میشود ایام ما روزی ...
و در آن روز میفهمیم ...
کدامین شمعِ باورخفتهای نورِ طریقت داشت !
کدامین آه از دل بود و آیا که صداقت داشت !
کدامین روزمان اصلاً حقیقت داشت !
بهاری میشود ایام ما روزی ...
و در آن روز میفهمیم ...
کدامین شمعِ باورخفتهای نورِ طریقت داشت !
کدامین آه از دل بود و آیا که صداقت داشت !
کدامین روزمان اصلاً حقیقت داشت !
درود زیبا بود گلم
قلمت سبز