بوی عید و بوی سبزه با خودش میآورد صدها امید
بوی گُل میآید و نوروز ما را میدهد صدها نوید
سفره ای ازهفتسینِ زندگی با عشق میچینند باز
دلنشین گردیده خانه با چراغانی گلهای سپید
میتند بر دور خود یک خانهی تازه دوباره عنکبوت
میپَرد پروانهای از شاخهی گل تا به روی شاخ بید
میکشد ابر قویهیکل به روی آسمان نقش و نگار
میبرد باد بهاری گردهها را سوی دلداری جدید
پنجره محکم خودش را میزند بر چارچوب خاطرات
در میان رقص باد و پرده از چشمان خاطر غم چکید
مرغ دلکه بینصیب از هایو هوی خانه در اندیشه بود
از صدای سرکشِ این غصه ها آواز سر داد و پرید
آسمان هم گاهگاهی خشم را در یادها فریاد کرد
بغضکردو چهره را درهم کشید اما که روزخوش ندید
کودکی در دفترش با شوق نقاشی نمود از روز نو
خانه ای را میکشید او با هزاران آرزوی بیکلید
مادری هم میکشید از زندگی تصویر نابی چون بهشت
همسری با کار و پیشه ، دختری آزاد و دنیایی سفید
یک پدر با خود تصوّر مینمود اینجا پُر از آسایشاست
زندگی آرام و دنیا بر قرار و نیست وعده یا وعید
کارگر با پتک میکوبید روی میخِ کج ، در سرنوشت
قصهاش شاید که روزی گردد آیین و مریدان را مفید
عید نوروز است اما گُل نکرده شاخه شاخه ارغوان
بوی گُل میآید اما سوز غم تا مغز پیها هم رسید
نغمه میخواند قناری بر درخت بیگُل و بی یاس ما
باغچه سرما زده، خورشید گشته دیرسالی ناپدید
بار دیگر هم بهار آمد، چه پُر کرده هوای خوش مرا
کاش اما فصل سرد خانه را میبرد این نوروز و عید !
سلام و عرض ادب و احترام حضور همراهان عزیز
با توجه به نکات مهمی که استاد گرامیم در خصوص نامناسب بودن افزودن رکن جدید به وزنهای مرسوم برای قالب مثنوی برایم مرقوم فرمودند لازم بود برای این مضمون خاص، وزن شعر و یا بطور کلی قالب شعر را تغییر دهم لذا مناسب دیدم قالب شعر از مثنوی به غزل تغییر یابد و اصلاحات لازم نیز ترجیحا هم سو و در همان داستان و تصویرسازی های شعر اولیه انجام پذیرد.
متن اولیه شعر در قالب مثنوی نیز در زیر ثبت میگردد:
بوی عید و بوی سبزه میدهد، از حس شیرینی نوید
بوی گُل میآید و نوروز و باران، در کنارش هم امید
سفره ای از هفتسینِ زندگی، پُر شادی و پُر شور و شین
خانه را کرده دوباره چون سرایی دنج و راحت، دلنشین
میتند بر دور خود یک خانهی تازه دوباره عنکبوت
میپَرد پروانهای از شاخهی گل تا به روی شاخ توت
میکشد ابر قویهیکل به روی آسمان نقشینه ها
میدمد باد بهاری فوت آخر را به دار و چینه ها
پنجره محکم خودش را میزند بر چارچوب خاطرات
باد میرقصد به همراهی پرده، دست در دست حیات
مرغ جانکه بینصیب از های و هوی خانه در دل غم نشاند
با صدای سرکشِ هر یادمان آواز سر داد و بخواند
آسمان هم گاهگاهی خشم را در یادها فریاد کرد
بغض را اما فرو خوردو به مهرش،دشت را دلشاد کرد
کودکی در دفترش با شوق نقاشی نمود از کفش نو
خانه را پر کرد با اسباب بازی، خوردنی و فرش نو
مادری هم میکشید از زندگی تصویر ناب و نیکْخشت
همسری با کار و پیشه، دختری آزاد و خانه در بهشت
یک پدر با خود تصوّر مینمود اینجا پُر از آرامشاست
نه که زندانی و نه اعدام و نه جنگی، فقط آسایشاست
کارگر با پتک میکوبید روی میخِ کج، در سرنوشت
قصهاش شاید که روزی حک شود بر طاق مسجد یا کنشت
بوی گُل میآید اما سوز سرما مانده در هر استخوان
عید نوروز است اما گُل نکرده شاخه شاخه ارغوان
نغمه میخواند قناری بر درخت بیگُل و بی یاس ما
باغچه سرما زده از بس که یخ زد، گرمی احساس ما
بار دیگر هم بهار آمد، چه پُر کرده هوای خانه را
کاش میشد با خودش میبُرد فصل سرد این کاشانه را
سپیده طالبی