سپیدانه

سپید هستم

سپیدانه

سپید هستم

سپیدانه

mozeye tarikh

 

 

 

لوگوی شعر نیمایی سپیده طالبی

 

تصور کن که سوسن ها

به رسم امشب برای التهابت، تاج‌گل بستند

تو را با بهت یک دیرینکده، تاریخ بی‌وجدان

رها کردند و پاییزانه، برگ ماتم احساس تو هستند

 

تصورها از این دستند

تو را تا میبرند آن دورها،  هربار

نمی‌بینی تو در ... تا ... ناکجاپیدا ... ،

به جز جاپای اشک و خون، تنِ تاریخها دیوار

 

تصور کن ...

میان کوره راهی، در دل موزه‌

به دنبال گلی یا غنچه‌ی امید می‌گردی

گلی که ساده بر موی سپیدِ صبرِ خود هر شب زده شانه

و یا آن غنچه‌ای که باز کرده چارقد را از سرِ هر شاخه‌ی زردی

 

تو می‌خوانی ... به هر دیوارکوب از نام هرکوچه

تمام سرگذشت رازقی‌ها را که در هر فصل پرپر شد

خروش آرزوها را که حتی آسمان هم پاک از بر شد

تو میدانی ولی آخر که از فریادها ... گوش جهان کَر شد

 

تصور کن که پشت کوه قاف آنجا،

«شَتودیفی» پُر از احساسِ در بند است

دمادم آجری از خشم می‌بارد

به فرق مهربانی‌ها و خون را آرزومند است

تصور کن،

تو می‌فهمی ... که دردش چند در چند است

 

تصور کن، از آجرْ‌زخمِ هر احساس جایِ خون،

فقط یک مشت می‌رویَد

ولی ... اما ... ،

به هر یک آجری که روی آجر، بیش می‌بندد

تو می‌فهمی ... که طرحی تازه از تندیس یک پرواز می‌خندد

 

تصور کن که چشم از اضطرابت، لحظه‌ای آرام می‌بندی

میان راهروهاظلمت و اندوه در موزه، فقط یک روشنایی آرزومندی

به دنبال کمی نوری که پشت شیشه های آجری گم بود

همان بخشی از آن تاریخِ تاریکی‌که تلخی سهم مردم بود

 

تو ترسیدی از این دنیای تاریک و ...

چراغ از آتش موی سیاهت در کنار راه می‌بندی

تصور کن که با جرات در این راهی و آخر هم « ژُکُوندانه »

به هر چه ظلمتی که پشت سر مانده‌است، می‌خندی

 

تصور کن که روی صفحه‌ی شطرنجی تاریخ

تن زخمیِ گلها را ... قوی‌ْسربازِ صبح از چنگ طوفان بُرد

همان شب، ترس گلدان را میان سبزه‌زاران، اسب رستم خورد

تو با خود فکر کن ای کاش می‌شد تا در این بازی،

سپیدی با تمام زخمهایش، هر سیاهِ صفحه را می‌بُرد

 

تو اصلا فکر کن با خود،

قناری ها هنوزم در میان باغی ‌از تابلو

چه با احساس «بلّاچاو» می‌خوانند

گمان آنها مسیر نور را دیگر میان کوچه ها اینبار می‌دانند

 

برای لحظه‌ای از عطر چای پونه‌ی کوهی

چه بی‌پروا به پروازی، چکاوک‌ها،

تمام ابرها را از سر این خانه می‌رانند

 

تو اصلا فکر کن اکنون،

تمام درب‌های موزه را بر کوره‌راهِ  درد می‌بندی

فقط یک لحظه‌ از عطر گل یاس آرزومندی

تصور کن گل مینای لبخندی

 

تصور کن دگر هیس‌ات نمی‌گویند،

تمام لحظه ها عطر از گل موی تو می‌بویند


میان آنهمه نقشی که در سقف خیالت پرتره می‌سازی

نگاهت را به چشم خشم عادتها می‌اندازی

دگر اصلا نمی‌ترسی

در آغوش خیابان با خودت هم ... تانگو می‌رقصی

 

دگر در جان تو شرمی نمی‌روید

دگر اصلا ترا حسرت نمی‌جوید

 

تصور کن ...

که بعد از پیچِ ترس و وحشت کوچه‌

کنار بغض آلاله‌، سر پرچینی از شادی

قبیله می‌رسد آخر، به آن رنگین کمانِ آسمانِ پاکِ آبادی

 

تصور کن ...

کز این پیمان ارزنده در این وادی

خیال خواب را بر کوبه‌ی هر خانه‌ای آشفته خواهی کرد

به جای پنبه کردن، رشته خواهی کرد

دوباره قلبها را با نشاط آغشته خواهی کرد

 

تصور کن ...

که از این وصلت فرخنده‌ی آبا و اجدادی

« وطن می‌زاید از خاکستر این زندگی، ققنوس آزادی ! »

 

 

 

 

پ.ن :

 

زندان شَتودیف ( Chateau d’if )  در فرانسه- یکی از زندانهای مخوف و معروف دنیا - در ساحل مارسی در کشور فرانسه واقع شده است .

 

لوگوی شعر نیمایی سپیده طالبی

نظرات  (۱)

  • شادان شهرو بختیاری
  • درود بر مهربانوی نیمایی سرا خانم طالبی ارجمند

    لب مریزاد و شکوه قلم تان بر دوام

    در این نیمایی نکته های چشن نواز زیادی به چشم میخورد.

    از صنعت تکرار بخوبی استفاده شدهدبود . و و تکرار تصور کن ، در آغاز بندها مخاطب را به دنبال خود مشتاقانه تا انتهای شعر می کشاند. 

    به نظر بنده ، شما در این شعر به تجربه های تازه ای رسیده اید و این خوشحال کننده ست.

    تمرکز شما روی بندهای مقفی و سعی در این که حلاوت قافیه ها در بند حفظ شود هم قابل توجه است.

    ا این شعر بلند نیمایی با تمام محاسنش و حلاوت تجربه های جدید و ارزشمندش ، باز این بستر در آن مهیاست تا شاعر برای رساندن بیان نحوی به اوج فصاحت  ، این الماس را خوش تراشتر عرضه نماید و با شناختی که از شاعر دام حتمن این اتفاق خواهد افتاد آنهن بعد خروج از حالت کسوف مشاعیر ناشی از هیجان سرایش شعر که یک امر کاملا طبیعی برای تمام شاعران است و در هر هنری این کسوف مشاعیر وجود دارد . 

     

    از خوانش این نیمایی زیبا  و بخصوص شنیدنش  با صدای گرم شاعر بسیار لذت بردم 

     

     

    پاسخ:
    سلام و عرض ادب و احترام
    تقدیم حضور ارجمند شما استاد گرامیم
    جناب شهرو بختیاری گرانمهر

    سپاس از بیان نکات ارزشمند و چون همیشه راهنما و راهگشایتان
    بله استاد گرامیم قطعا بعد از گذشت زمان مناسب مجددا به بررسی منتقدانه شعر خواهم پرداخت 

    از آنجاییکه این روزهای خاص، مشغله و دلواپسی ها‌ به ذهن فرصت کافی برای تفکری متمرکز نمیدهند ولی از آن سو وظیفه حکم به سرودن میکند، بالاجبار فشار این حکم گاه مرا به انتشار زودتر از موقع تهییج میکند.

    خرسندم که در شعر نکات مثبتی را مشاهده فرمودید و امید که بتوانم در اصلاحات بعدی برای ارتقای آن قدمهای مناسب تری بردارم.


    مجددا سپاسگزار مهربانی و حضور ارزشمندتان هستم
    به امید روزهایی روشن
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">